در بسیاری از کشورهای توسعهنیافته دموکراتیک یا شبهدموکراتیک، هر چند سال یکبار گروه جدیدی از سیاستمداران ظهور میکنند که وعده میدهند کشور را به مدار توسعه بازگردانند و به نمایندگی از مردم و نه برخورداران از ثروت و قدرت، حکومت کنند. شهروندان ناراضی به این روزنهها «امید» میبندند و از تغییرخواهان در مسیر دستیابی به قدرت حمایت میکنند. سپس، عقربههای ساعت به جلو میرود، وعدهها منحرف شده یا به فراموشی سپرده میشوند و تغییرخواهان، چنانچه به بیرون از قدرت رانده نشوند، خود به جزئی از نظم مستقر تبدیل میشوند. «ناامیدی» دیگر بار کلید میخورد و جامعه برای مدتی به درون خود فرو میرود تا اینکه با گذر زمان، گروه دیگری از سیاستمداران مجددا موفق شوند با سخن گفتن از تغییر، شهروندان را به حرکت درآورند. این چرخههای سیاسی امید و ناامیدی، همانند یک سیاهچاله، اعتماد عمومی را به درون خود میبلعد؛ اما، بیش از آن، پایداری سیاسی را در معرض تهدید قرار میدهد: چرخههای سیاسی امید و ناامیدی، تلاشهای مسالمتجویانه و دموکراتیک برای رفع بحرانهای در حال تعمیق را بیهوده جلوه میدهد. حتی چنانچه ماشه فاجعه بالاخره در یک آن خاص چکانده نشود، سنگینی سایه فقدان سرمایه اجتماعی، کشور را در انتهای یک بنبست سیاسی فلجکننده گرفتار میکند.
چگونه میتوان بر بنبست سیاسی ناشی از بیاعتمادی عمومی فایق آمد؟ توصیه کلی آنست که تغییرخواهان، چنانچه واقعا عزمی جدی بر اصلاح داشته باشند، اصلاحات را به صورت گام به گام و از جایی آغاز کنند که کمترین هزینه اجتماعی و سریعترین بازده را داشته باشد. چنین راهبردی میتواند در نگاه شهروندان به عنوان آزمونی برای تعهد سیاستمدران به پیشبرد اصلاحات و اعتماد به اینکه پس از پرداخت هزینهها، عواید مجددا به حامیان سیاسی و گروههای ذینفع اختصاص نمییابد، عمل کند. بر این اساس، توصیه برخی اقتصاددانان ایرانی به آغاز اصلاحات اقتصادی از جایی در «درون اقتصاد»، حتی در صورت در نظر گرفتن سازوکارهای حمایتی و سازگاری با منطق متعارف اقتصاد سیاسی، یک حفره نظری جدی دارد: این توصیهها برای شکافهای عمیق فرهنگی امروز کشور، در قیاس با اقتصاد، وزن چندانی قایل نمیشوند.
به لحاظ نظری، نقش ثانویه قائل شدن برای مسایل فرهنگی-اجتماعی با بینش متعارف اقتصاد سیاسی در مورد وضعیتهای «نرمال» سازگار است. در شرایط نرمال، اقتصاد -بهدلیل بازدهی سیاسی بالای جذب رایدهندگان میانه- بُعد اصلی تعارض در جوامع مدرن را تشکیل داده و عدم توافق در مورد مسائل فرهنگی، مانند موضوعات با محتوای مذهبی، تنها به عنوان یک ابزار استراتژیک برای هدفگیری پیامهای سیاسی به سمت گروههای خاص عمل میکند. این بینش متعارف در جوامع قطبیشده شکسته میشود. جوامع قطبیشده با این مشخصه شناسایی و متمایز میشوند که در آنها شکاف فرهنگی -در ایران، شکاف میان سیاستهای رسمی و باورها و هنجارهای عمومی- از مسیر برهمکنش متقابل با هویتهای سیاسی، بر سایر ابعاد تضاد در جامعه سایه میافکند و موجبات ظهور «سیاست هویت» (Identity Politics) را فراهم میآورد.
من در این یادداشت تلاش میکنم تا با ارائه مجموعهای از شواهد آماری ابتدایی در مورد شکافهای اقتصادی و فرهنگی در ایران و رابطه آنها با نرخ مشارکت و رفتار رایدهی در انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم، یک منطق روایی برای اهمیت کانونی شکافهای فرهنگی در پارادایم اقتصاد سیاسی فعلی ایران فراهم کنم.
شکافهای اقتصادی و فرهنگی
تردیدی نیست که «اقتصاد»، سهم بزرگ و مهمی از بحرانهای امروز ایران را به خود اختصاص میدهد. گزارش «فقر و برخورداری مشترک» بانک جهانی در نوامبر ۲۰۲۳ نشان میدهد که رشد پایین، جهشهای مکرر نرخ ارز و تورم بالا، معیشت ایرانیان را طی دهه گذشته به شدت تحتتاثیر قرار داده است: تخمین زده میشود که در فاصله سالهای ۲۰۲۰-۲۰۱۱، سهم جمعیت زیر خط فقر در ایران از حدود ۲۰ درصد به حدود ۳۰ درصد افزایش یافته باشد و بیش از نیمی از ایرانیان نیز در برابر فقر آسیبپذیر شده باشند. بیش از این، با گسترش و تعمیق فقر، مشخصات فقرا نیز متمایزتر شده است. این بدان معنی است که شکاف اقتصادی در ایران امروز تنها با نابرابریهای طبقاتی مشخص نمیشود بلکه به شدت با شکافهای مرکز-پیرامون، جنسیتی و بیننسلی نیز مرتبط است. بر اساس گزارش بانک جهانی، تقریبا نیمی از جمعیت روستایی در ایران، فقیر هستند و بین تغییرات اقلیمی و افزایش فقر در ایران یک رابطه احتمالی وجود دارد. بهطور خاص، فقر در ایران به طور فزایندهای در مناطق جنوب شرقی و شمال غربی متمرکز شده است. در سال ۲۰۲۰، ۳۲ درصد از خانوارهای فقیر کشور در این دو منطقه که تنها ۲۰ درصد از کل جمعیت را در خود جای دادهاند، زندگی میکردند (نگاه کنید به شکل ۱-الف). گزارش بانک جهانی همچنین نشان میدهد که زنان و بهویژه، زنان سرپرست خانوار با احتمال بالاتری در زمره فقرا قرار میگیرند و این احتمال با گذر زمان افزایش نیز یافته است. شکاف اقتصادی عمیق مبتنی بر جنسیت در ایران امروز را میتوان فراتر از این گزارش، هم در تفاوت نرخ بیکاری مردان و زنان (نسبت ۳ به ۸) و هم در نرخ مشارکت زنان در بازار کار (۱۴ درصد) که نسبت به کشورهای ترکیه (۳۵ درصد) و امارات متحده عربی (۵۵ درصد) و حتی میانگین جهان عرب (۲۰ درصد) بسیار پایینتر است، مشاهده کرد. وجود این نابرابری عمیق اقتصادی مبتنی بر جنسیت در حالی است که زنان طی سالهای اخیر اغلب بیش از نیمی از صندلیهای دانشگاهی را در کشور در اختیار داشتهاند. البته، در چشماندازی وسیعتر، دولتها در ایران بهطور کلی در زمینه ایجاد اشتغال برای تحصیلکردگان چندان موفق نبودهاند. برای نمونه، در حالی که سهم جمعیت تحصیلکرده از کل جمعیت در سن کار، حدود ۲۰ درصد است، سهم آنها از بیکاران بیش از ۴۰ درصد برآورد میشود.
شکل ۱: شکافهای اقتصادی و فرهنگی و رفتار انتخاباتی شهروندان در ایران
نابرابری در ایران تنها به ابعاد اقتصادی محدود نمیشود، بلکه ایرانیان این روزها با نابرابریهای فرهنگی عمیق نیز دست به گریبان هستند. منظور من از نابرابری فرهنگی در اینجا، شکاف میان قوانین رسمی و انتخابهای (آزادانه) فردی در زمینههایی مانند پوشش و سبک زندگی است. طی دهههای گذشته، ایران همانند بسیاری از کشورهای جهان با یک دگردیسی عمیق فرهنگی و اجتماعی مواجه بوده است. بیش از ۸۰ درصد از جمعیت کشور متولد پس از انقلاب هستند و نسل «زد» به تنهایی بیش از ۱۰ میلیون نفر از جمعیت کشور را تشکیل میدهد. در همین حال، گسترش استفاده از ماهواره و شبکههای اجتماعی، بهرغم ممنوعیتهای قانونی و فیلترینگ گسترده، موجب شده است تا ایرانیان و بهویژه جوانان در معرض فرهنگها و سبکهای زندگی جدید قرار گیرند. برآوردهای رسمی نشان میدهد که در آغاز سال ۲۰۲۴، ایران میزبان بیش از ۷۳ میلیون کاربر اینترنت (ضریب نفوذ اینترنت ۷/۸۱ درصدی) و ۴۸ میلیون کاربر رسانههای اجتماعی (معادل ۶/۵۳ درصد از جمعیت) بوده است. برای بخش بزرگی از این کاربران هنجارهای فرهنگی و اجتماعی دیگر توسط مرزهای جغرافیایی و لفاظیهای رسمی تعریف نمیشود.
تا پیش از سالهای اخیر، فاصله بین سیاستهای فرهنگی و اجتماعی رسمی با نگرش عمومی جامعه اغلب تنها منجر به این میشد تا قوانین با گذر زمان -همانند موارد ممنوعیت ویدئو و ماهواره طی دهههای گذشته و فیلترینگ اینترنت در دوره اخیر- کارکرد خود را از دست بدهند و نه تنها توسط شهروندان، بلکه حتی توسط سیاستمداران در قدرت نیز بهطور سیستماتیک نقض شوند؛ اما نادیدهانگاری مداوم دگردیسیهای فرهنگی و اجتماعی و پافشاری بر سیاستهای متصلب این روزها تا بدان حد پیش رفته که جامعه ایران را از وضعیت نرمال خارج کرده است: جامعه امروز ایران بهواسطه نگرش ایدئولوژیک قیممابانه به مسائل فرهنگی و اجتماعی، به یک جامعه قطبیشده (Polarized) تبدیل شده است. نمونههای متعددی از دوقطبیهای فرهنگی و اجتماعی را میتوان در نتایج موج چهارم پیمایش ملی ارزشهای و نگرشهای ایرانیان و نیز، حتی در سطح خیابانها مشاهده کرد (نگاه کنید به شکل ۱-ب). مقایسه گستردگی و فراگیری جنبشهای اعتراضی سالهای ۱۳۸۸، ۱۳۹۶ و ۱۴۰۰ شواهد بیشتری را در تایید این موضوع که شکافهای فرهنگی و اجتماعی در ایران امروز خود به یکی از کانونهای اصلی تعارض سیاسی بدل شدهاند، ارائه میکند. به رغم همه این توضیحات، در اینجا باید بر این نکته پافشاری کنم که مهمترین خطر برای ایران امروز نه در شکافهای اقتصادی و فرهنگی بلکه در قطبیشدگی هویتهای سیاسی نهفته است.
قطبیشدگی هویتهای سیاسی
بهطور کلی، انواع مختلفی از قطبیشدگی وجود دارد اما کانون قطبیسازی که من در این یادداشت بر آن تمرکز میکنم، هویتهای سیاسی است. از منظر روانشناسان اجتماعی، هویت به «بخشی از ادراک فرد از خود اشاره دارد که با عضویت او در گروههای اجتماعی مرتبط است.» نظریه هویتهای اجتماعی بر این واقعیت استوار است که هر جامعه از گروههای اجتماعی مختلفی مانند طرفداران تیمهای فوتبال، گروههای فرهنگی-اجتماعی که با سبکهای متفاوت زندگی مشخص میشوند، طبقات اجتماعی، گروههای قومیتی و نژادی و بالاخره، گروههای سیاسی تشکیل میشود. این گروهها اغلب در ارتباط متقابل با یکدیگر قرار دارند و هر فرد طی فرآیند شناخت از خویشتن به لحاظ ذهنی با موضوع عضویت در آنها درگیر میشود: بخش مهمی از ادراک ما از خویشتن از پاسخ به این پرسشها ناشی میشود که به چه طبقه اقتصادی یا چه قومیت یا نژادی تعلق داریم، در زندگی روزمره همانند کدام گروه اجتماعی-فرهنگی لباس میپوشیم، به چه موسیقی گوش میکنیم، چه عادات غذایی داریم و در نهایت، از کدام دستورکار سیاسی حمایت میکنیم. این ادراکها از آن رو اهمیت دارند که میتوانند ترجیحات فردی ما را تحت تاثیر قرار دهند و از مسیر گره زدن رجحانهای ذهنی با منافع جمع یا گروهی که بدان احساس تعلق داریم به «غیرشخصی شدن» ترجیحات ما منجر شوند. البته، ساختار هویتی جوامع، ایستا نیست و علاوه بر تاثیرپذیری از رویدادهای تاریخی، ممکن است بنا بر زمینهها و موقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مختلف تغییر کند؛ اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، قدرتمندترین هویتها در دوران مدرن، هویتهای سیاسی هستند چرا که میتوانند طیف گستردهای از شکافهای اقتصادی و فرهنگی را در بر بگیرند و در اثرگذاری متقابل آنها را تضعیف یا تقویت کنند.
در نظامهای دموکراتیک مدرن، قطبیشدگی سیاسی با فاصله ایدئولوژیک بین احزاب و سیاستمدران تعریف میشود. قطبیشدگی سیاسی میتواند تا حدی برای دموکراسی سودمند باشد و انتخابهای واقعی در برابر رایدهندگان قرار دهد. از این دریچه، هیاهوی اختلافات ایدئولوژیک میان احزاب سیاسی، میانبرهایی را برای انتخابهای سیاسی آگاهانهتر شهروندان فراهم میکند. با این حال، تبدیل قطبیشدگی سیاسی به «سیاست هویت» میتواند نه تنها نهادهای سیاسی بلکه کلیت جامعه را با انعطافناپذیری و بنبست مواجه کند. بهطور کلی، سیاست هویت به عنوان تشریک مساعی افراد با هویت اجتماعی مشترک برای مخالفت با حضور، نفوذ یا برخورداری «دیگران» تعریف میشود. همانگونه که روشن است، مفهوم «دیگری» در این تعریف نقش کانونی دارد: سیاست هویت، طیف گسترده نگرشها در جامعه را به یک دوگانه «ما در مقابل دیگران» فرو میکاهد و با تقویت ترجیحات خصمانه غیرشخصی، افراد را به نسخههای افراطی از خود تبدیل میکند. این خودهای افراطی، احساسات منفی شدیدتری را نسبت به افراد با دیدگاههای سیاسی متفاوت از خود بروز میدهند و اغلب، افراطگرایی سیاسی را به کل سبک زندگی و نگرشهای فرهنگی و اجتماعی گسترش میدهند. اشاره به دو واقعیت مشاهده شده مرتبط با سیاست هویت در اینجا از اهمیت شایان توجه برخوردار است. اول، در جوامع مدرن امروزی، سیاست هویت اغلب در خاک شکافهای عمیق فرهنگی و اجتماعی ریشه دارد. در همین حال، شکلگیری و تقویت سیاست هویت خود در بدهبستان متقابل به تعمیق این شکافها نیز منتهی میشود. دوم، شواهد گستردهای وجود دارد که بحرانهای اقتصادی تاثیری معنادار بر قطبیشدگی شکافهای فرهنگی و بدنبال آن، ظهور سیاست هویت داشتهاند: حس ناامنی اقتصادی فراگیر میتواند افراد را به شکلی فراطبقاتی به سمت هویتهای قطبیشده سیاسی مبتنی بر شکافهای فرهنگی سوق دهد. این مکانیسمها در کشور ما که در آن ادراک عمومی، بحرانهای اقتصادی و فرهنگی را به یک منشا مشترک قیممابانه ایدئولوژیک نسبت میدهد، یا شدت بیشتری عمل کردهاند. برای نمونه، موج چهارم پیمایش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان روایتگر شواهد بسیاری از دوقطبیهای فرهنگی در جامعه امروز ایران است. این شواهد نشان میدهند که گرچه جامعه ایران در موضوعات فردی مانند باورمندی به خدا وضعیتی نرمال دارد، اما هر کجا دولت در مسایل فرهنگی دخالت کرده، نگرش ایرانیان به سمت قطبیشدن متمایل شده است. ترجیحات دوقلهای نسبت به پوشش اختیاری، در این میان، تنها یکی از دهها مواردی است که نتیجه رویکردهای فرهنگی قیممابانه حکومت را به نمایش میگذارد.
سیاست هویت در ایران
زنگ خطر هویتهای سیاسی قطبیشده در ایران از نیمه دوم دهه ۱۳۹۰ در قالب کاهش معنادار نرخ مشارکت در انتخابات به صدا درآمد و اخیرا نیز خود را به روشنترین وجه در انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم به نمایش گذاشت. بهرغم تمایز سیاسی معنادار نامزدها و وضعیت خطیر کشور، مشارکت در مرحله دوم این انتخابات از ۵۰ درصد فراتر نرفت. در تحلیل کمی، چنانچه دادههای مربوط به انتخابات ریاستجمهوری اخیر را مبنا قرار دهیم، سه نگرش سیاسی متفاوت در جامعه امروز ایران قابل شناسایی خواهد بود. اول، آمار مرتبط با مشارکت در انتخابات نشان میدهد که نیمی از شهروندان واجد شرایط رایدهی، به رغم خواست تغییر، از اصلاحات در چارچوب موجود ناامید هستند. دوم، حدود ۵۵ درصد از رایدهندگان، همچنان به روزنههای تغییر در چارچوب فعلی امید بستهاند؛ اما، توزیع این نگرش در سطح جامعه یکنواخت نبوده و احتمالا به قومیت، سن، جنسیت و وضعیت اقتصادی افراد وابسته است. دادههای رسمی وزارت کشور نشان میدهد که نرخ مشارکت استانی در انتخابات چهاردهم ریاست جمهوری بین حدود ۴۰ درصد (در استانهایی مانند تهران، خوزستان و کرمانشاه) و ۷۰ درصد (در استانهای خراسان جنوبی، یزد و اردبیل) در نوسان بوده است. در همین حال، استان کردستان با ۳۰ درصد کمترین نرخ مشارکت را به ثبت رسانده و رفتاری متمایز را از خود به نمایش گذاشته است (نگاه کنید به شکل ۱-ج). در نهایت، نتایج انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم نشان میدهد که حدود ۴۵ درصد از رایدهندگان از ادامه وضعیت موجود (یا نوعی بازگشت به گذشته) حمایت میکنند.
مدعای اصلی این یادداشت را میتوان در قالب نمودار دوقلهای هویتهای سیاسی که در شکل ۲ ترسیم شده است، خلاصه کرد. در این نمودار، محور افقی نشاندهنده خواست تغییر است و محور عمودی، فراوانی این خواست در سطح جامعه را نمایش میدهد. دو قله این توزیع، به ترتیب از چپ به راست، با تداوم وضعیت موجود و ناامیدی از تغییر در چارچوب سیاسی فعلی منتاظر هستند. فرم ظاهری این توزیع نیز با آمارهای انتخابات ریاستجمهوری اخیر که در آن، به رغم خواست اکثریت بیش از ۷۵ درصدی برای تغییر، تنها یک چهارم جمعیت واجد شرایط رایدهی از اصلاحات در چارچوب فعلی پشتیبانی کردند، سازگار است. من در ادامه این یادداشت تلاش میکنم با ارائه تحلیلهای آماری اولیه نشان دهم که دوقطبی هویتهای سیاسی در ایران امروز بیش از هر چیز با شکافهای عمیق فرهنگی مرتبط است و مواضع کاندیدای تغییرخواهان نتوانسته پشتیبانی و سرمایه اجتماعی کافی را برای پیشبرد اصلاحات اقتصادی جذب کند.
ناامیدی از تغییر
بیایید در ابتدا به قطب اول توزیع هویتهای سیاسی در ایران -یعنی، ناامیدان از تغییر- بپردازیم. کدام یک از شکافهای اقتصادی یا فرهنگی بیشتر و بهتر میتواند نرخ مشارکت پایین در انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم و ناامیدی فراگیر نسبت به تغییر را توضیح بدهد؟ پیش از پرداختن به رابطه میان شکافهای اقتصادی و فرهنگی با نرخ مشارکت در انتخابات باید تصویری از توزیع شکافهای اقتصادی و فرهنگی در سطح کشور داشته باشیم. شکل ۳، همبستگی توزیع مشترک این شکافها در سطح استانی را نمایش میدهد. ذکر این نکته در اینجا لازم است که این نمودار (و دادههای در دسترس) نمیتواند تاثیر شکافهای طبقاتی، جنسیتی و بیننسلی بر شکافهای فرهنگی را پوشش دهد اما با اغماض از وجود یک همبستگی منفی بین احساس محرومیت اقتصادی و نارضایتی فرهنگی خبر میدهد. در یک سر طیف توزیع استانی شکافهای اقتصادی و فرهنگی، استانهای برخوردارتری مانند تهران، البرز و اصفهان قرار دارند که ساکنان آنها عمدتا با سیاستهای فرهنگی رسمی مخالف هستند. در نقطه مقابل، سمت دیگر این طیف با استانهایی مانند سیستان و بلوچستان و خراسان شمالی مشخص میشود که گرچه به لحاظ اقتصادی با محرومیت شدید دست و پنجه نرم میکنند اما زاویهگیری شدیدی نسبت به جهتگیریهای فرهنگی کشور از خود نشان نمیدهند. گرچه تحلیل دقیقتر برهمکنش شکافهای اقتصادی و فرهنگی نیازمند دادههای خرد و شاخصهای چندبعدی است اما به هر حال، همبستگی منفی میان توزیع این شکافها در سطح کشور را میتوان به لحاظ نظری با در نظر گرفتن فرهنگ به عنوان کالایی لوکس که تقاضا برای آن با بهبود وضعیت رفاهی افزایش مییابد، تا حدی توضیح داد. از همه مهمتر، دادههای آماری موجود نشان میدهد که این شکافها تاثیری مشابه بر ناامیدسازی اجتماعی در سطح استانی نداشتهاند.
توزیع نرخ مشارکت استانی در انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم بر حسب شکافهای اقتصادی و فرهنگی در شکل ۴ ترسیم شده است. نمودارهای این شکل، بهطور خاص، از ارتباط منفی معنادار شکاف فرهنگی و در همین حال، عدم ارتباط معنادار شکاف اقتصادی با نرخ مشارکت استانی در انتخابات اخیر ریاستجمهوری حکایت دارد. توضیح رابطه منفی بین شکاف فرهنگی و نرخ مشارکت سرراست است. سیاستهای متصلب فرهنگی در ایران، بذرهای این باور را در اذهان بخش بزرگی از جامعه بارور کرده است که تصمیمگیریهای اصلی فرهنگی کشور در جایی بیرون از دولت انجام میشود و بنابراین، مشارکت در انتخابات نمیتواند تغییری در جهتگیریها ایجاد کند. بر همین اساس، انتظار داریم هرچه احساس نارضایتی نسبت به سیاستهای فرهنگی در میان شهروندان یک استان فراگیرتر باشد، رایدهندگان با احتمال پایینتری در انتخابات مشارکت کنند (نگاه کنید به نمودار ۴-الف). تحلیل اینکه چرا شکاف اقتصادی با امید یا ناامیدی نسبت به تغییر ارتباط معناداری نشان نمیدهد، دشوارتر است. بطور کلی، ادراک نابرابری اقتصادی از دو کانال میتواند بر نرخ مشارکت در انتخابات اثر بگذارد: فقر میتواند افراد را ترغیب کند تا با شرکت در انتخابات، برای تغییر شرایط تلاش کنند؛ در همین حال، روند فزایند فقر میتواند با تشدید نگاه هویتی به سیاست و دامن زدن به ناامیدی، مشارکت در انتخابات را تضعیف کند. نمودار ۴-ب نشان میدهد که این دو کانال، دستکم در سطح دادههای استانی، تا حدی یکدیگر را خنثی کردهاند.
شکل ۴: رابطه ناامیدی از تغییر با شکافهای اقتصادی و فرهنگی
آنچه تا بدینجا گفته شد، تکلیف اولین قطب هویتهای سیاسی در ایران -یعنی، ناامیدان از تغییر در چارچوب سیاسی فعلی- را روشن میکند. با این حال، تحلیل چگونگی اثرگذاری شکافهای اقتصادی و فرهنگی بر قطب دوم هویتهای سیاسی -یعنی، حامیان وضعیت موجود- و ترجیحات میانه پیچیدهتر است. علت آنست که سهم آرای نامزد تغییرخواهان (و بهطور مشابه، نامزد حامی تداوم وضع موجود) خود بهطور درونزا با نرخ مشارکت مرتبط است.
امید به تغییر
شکل ۵ نشان میدهد که میتوان دو الگوی متمایز را در توزیع استانی آرای مسعود پزشکیان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری مشاهده کرد. الگوی اول، الگویی است که رفتار رایدهی در استانهای آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل از آن پیروی میکند. در این استانها، رفتار رایدهی مبنایی قومیتی داشته بهگونهای که درصد آرای مسعود پزشکیان در آنها، فارغ از نرخ مشارکت، بالای ۸۰ درصد بوده است. استان کردستان را نیز، بهرغم تمایز در نرخ مشارکت، میتوان در زمره همین گروه قلمداد کرد. الگوی دوم اما نشان میدهد که آرای نامزد تغییرخواهان در سایر استانها -بجز آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل و کردستان- با نرخ مشارکت رابطهای منفی داشته است (خارج کردن کردستان از شمول رایدهی قومیتی، این رابطه منفی را تقویت نیز میکند). این مشاهده بهطور خاص توضیح میدهد که چرا سعید جلیلی، بهرغم کسب اکثریت آرا در اغلب استانهای مرکز کشور که بخش اصلی جمعیت ایران در آنها متمرکز است، نتوانست پیروز نهایی انتخابات باشد: شهروندان در این استانها با نرخهای بالاتری از مشارکت در انتخابات خودداری کردند (نگاه کنید به شکل ۱-ج). طبیعی است انتظار داشته باشیم که این نرخهای مشارکت پایین از ناامیدی به تغییر و عدم مشارکت طبقه متوسط، و بویژه جوانان و زنان، در استانهای بطور نسبی برخودار ناشی شود. اما، آیا دادههای موجود این الگوی رایدهی را تایید میکند؟ با توجه به مواضع «سوسیال دموکراتیک» مسعود پزشکیان و وعدههای «پوپولیستی» سعید جلیلی، کدامیک در جذب آرای اقتصادی موفقتر بودند؟ پرسش اخیر از آن رو اهمیت دارد که تعیین میکند آیا ایدههای اصلاحات اقتصادی مسعود پزشکیان میتواند در جذب حمایت اجتماعی موفق باشد یا خیر.
برای پاسخ به پرسشهای بالا، باید ابتدا تاثیر آرای قومیتی و از آن مهمتر، تاثیر منفی نرخ مشارکت را از آرای مسعود پزشکیان خارج کرده و سپس، رابطه باقیمانده را با شکاف اقتصادی تحلیل کنیم. نتیجه در شکل ۶ نمایش داده شده است. این نمودار نشان میدهد که ایدههای اقتصادی تاثیر معناداری بر پیروزی مسعود پزشکیان نداشته است. بهطور خاص، چنانچه استان سیستان و بلوچستان را -که هم به لحاظ سطح محرومیت و هم به لحاظ رفتار رایدهی، مشخصههایی متمایز از سایر استانهای کشور دارد- کنار بگذاریم، توزیع شکاف اقتصادی هیچ رابطه معناداری با باقیمانده آرای مسعود پزشکیان (پس از حذف تاثیرات آرای قومیتی و نرخ مشارکت) نشان نمیدهد. این بدان معنی است که در نگاه شهروندان، تمایز غالبی میان مفهوم عدالت اجتماعی در مواضع «سوسیال دموکراتیک» مسعود پزشکیان و مواضع «پوپولیستی» سعید جلیلی وجود نداشته است. بنابراین، میتوان با احتیاط چنین نتیجهگیری کرد که همانند تمایز میان قطب اول هویتهای سیاسی در ایران -یعنی، ناامیدان از تغییر- و مشارکت کنندگان در انتخابات، تمایز بین قطب دوم -یعنی، حامیان وضع موجود- و ترجیحات میانه -یعنی، امیدواران به پیشبرد تغییر در چارچوب سیاسی فعلی- نیز با احتمال بالا با قطبیشدگی فرهنگی مرتبط است. این نتیجهگیری با آنچه پیش از این در مورد واقعیتهای مشاهده شده مرتبط با سیاست هویت گفته شد، سازگار است.
جمعبندی
انواع مختلفی از «شکست دولت» (State Failure) وجود دارد اما با اختلاف بسیار، مهمترین آنها زمانی است که یک دولت در اجرای اساسیترین وعده خود شکست میخورد: اعتماد به تحقق منافع جمعی. ادبیات اقتصاد سیاسی شواهد آماری بسیاری را درمورد تاثیر بحرانهای اقتصادی بر تعمیق شکافهای فرهنگی و بدنبال آن، شکلگیری سیاست هویت در جوامع مختلف ارائه میکند. در مورد ایران، این تاثیرات تشدید نیز میشود چرا که سالها تمایزگذاری میان «خودی» و «غیرخودی» بر اساس نمایههای ظاهری ایدئولوژیک و نادیدهانگاری خواستهای فرهنگی و اجتماعی عمومی، جامعه را به سمت یک واکنش فرهنگی سوق داده است. در این واکنش، هر گونه المان فرهنگ رسمی به عنوان نشانهای از هویت سیاسی حمایت وضع موجود تفسیر میشود. این بدان معنی است که شکافهای عمیق فرهنگی در ایران امروز خود به موضوع اصلی تضادهای سیاسی تبدیل شدهاند و بیش از اقتصاد، با قطبیشدگی هویتهای سیاسی پیوند خوردهاند. این یافته دلالت دارد بر اینکه اصلاحات اقتصادی به عنوان مهمترین نیاز امروز ایران باید حتما از جایی «بیرون از اقتصاد» آغاز شود شاید بتواند با تقویت ترجیحات میانه، پشتیبانی مورد نیاز برای پیشبرد این اصلاحات را فراهم آورد.
نویسندگان
- شرکتکنندگان دومین جایزه دیتاژورنالیسم (۱۴۰۳)https://d-mag.ir/pauthor/anonymous/
- شرکتکنندگان دومین جایزه دیتاژورنالیسم (۱۴۰۳)https://d-mag.ir/pauthor/anonymous/۱۵ بهمن ۱۴۰۳
- شرکتکنندگان دومین جایزه دیتاژورنالیسم (۱۴۰۳)https://d-mag.ir/pauthor/anonymous/
- شرکتکنندگان دومین جایزه دیتاژورنالیسم (۱۴۰۳)https://d-mag.ir/pauthor/anonymous/۱۵ بهمن ۱۴۰۳