جایزه دیتاژورنالیسم دقیقه (1403)

معدنجو هنوز بوی مرگ می‌دهد (۱۹۳۰۴)

معدنجو هنوز بوی مرگ می‌دهد (19304)

چهل روز از انفجار فاجعه‌بار گاز متان در معدن «معدنجو» می‌گذرد، اما این معدن همچنان بوی مرگ می‌دهد و یادآور روزهای تلخی است که ۵۳ کارگر جانشان را از دست دادند. از حدود ۲ هزار کارگری که پیش از حادثه در این معدن کار می‌کردند، تنها ۷۰۰ نفر باقی مانده‌اند. خانواده‌های قربانیان با مشکلات بی‌شماری روبه‌رو هستند؛ از بی‌توجهی به توانمندسازی زنان گرفته تا مستمری ناچیز. اینجا، زندگی همچنان در سایه ترس، نگرانی و نبود امنیت شغلی جریان دارد و کارگران بازمانده با بیم و هراس هر روزه به تونل‌های تاریک بازمی‌گردند. آن‌ها می‌ترسند حرف بزنند.

پرده سوم

پنج‌شنبه دهم آبان، طبس، ساعت حدود ۱۴ بعدازظهر، ون سفید ۸ خبرنگار و یک راننده را ۷۵ کیلومتر در جاده زغال‌سنگ به سمت جنوب شرق و دیهوک می‌برد. جاده‌ای آسفالته و پراز دست‌انداز. همان که اهالی منطقه مرگ می‌نامند و هر روز اتوبوس‌های کارگران را به معادن اطراف می‌رساند، درست مثل ۴۰ روز پیش.

۳۱ شهریور مرگ هم از همین جاده گذشته و در کارگاه‌های استخراج شماره ۸۲ «معدنجو» سراغ کارگران جوان را گرفته. ۴۰ روز از فاجعه انفجار گاز متان در معدن گذشته، حالا یک هفته است که «کاظم نخعی» که بر اثر استنشاق گاز در بیمارستان شهید صدوقی یزد در حالت کما بستری بود از دنیا رفته و ۵۳ کشته و چندین مجروح روی دست «معدنجو» مانده.

ون از دست‌اندازها می‌گذرد و در تمام مسیر جاده ما را با خود به بالا و پایین می‌برد. آمدن به «معدنجو» کار راحتی نبود. هماهنگی‌ها با مسئولان استانی با سختی و به‌شرط نگرفتن تصویر از معدن ختم شده. به‌ناچار پذیرفته و راهی شده‌ایم. برای ورود به جاده اصلی و رسیدن به بلوک C معدنجو جایی که انفجار اصلی رخ‌داده باید از گیت اصلی معدن‌های پروده عبور کنیم. اینجا هم دوباره مجبور به توضیح و هماهنگی دوباره می‌شویم. از اینجا به بعد همه چیز رنگی از دوده دارد و خرده‌های زغال‌سنگ را همه‌جا می‌شود دید. از تپه‌های کانی سیاه‌رنگی می‌گذریم که قرار است چرخ صنعت را بچرخاند و لقمه‌ای نان برای سفره کارگرانش باشد اما هر‌ازگاهی مرگ را به آن‌ها می‌چشاند. از معدن مکانیزه پروده گذشتیم و به معدنجو رسیدیم؛ تنها معدن منطقه که هنوز به شیوه سنتی استخراج می‌شود و کار در آن هر لحظه با حادثه دست‌به‌گریبان است. باوجود هماهنگی‌ها همان ابتدا سد راهمان می‌شوند: «برای چه آمده‌اید؟ اینجا خبری نیست. معدن تعطیل است.» این‌ها را حراست معدنجو با لحنی تند و ابروانی گره‌کرده می‌گوید. دورتر اما دود سفیدرنگی از معدن راه آسمان را در پیش گرفته و چند کارگری دیده می‌شوند که از ورودی اصلی معدن در رفت و آمدند. معدنجو هنوز بوی مرگ می‌دهد.

می‌خواهیم جلوتر برویم و با کارگران صحبت کنیم اما حراست معدن اجازه نمی‌دهد. می‌گوییم با مسئولان معدن هماهنگ کند، نمی‌پذیرد. میان حرف‌ها یک خودرو از راه می‌رسد. مسئول ایمنی معدن را با خود آورده. یکی از کسانی که تحقیقات میدانی بازپرس پرونده دو هفته پس از حادثه، کوتاهی نبود ایمنی را متوجه او هم دانسته بود. به درخواست و سوال‌ها پاسخی نمی‌دهد و سریع از ما دور می‌شود و به سمت معدن می‌رود. تمام جدیت و گفت‌وگوی ما با حراست معدن مشروط به کسب اجازه کتبی از دادستان می‌شود، کاری خواسته که این لحظه امکان انجامش را نداریم. همه چیز زیر زمین‌مانده و تلاش‌مان برای دانستن از آخرین وضعیت معدنجو بی‌نتیجه است.

دست‌خالی راه آمده را برمی‌گردیم اما دست‌خالی به طبس نمی‌رسیم. در مسیر جاده دو تن از کارگران معدن را روی زمین یافتیم. مردان حدودا سی‌ و چهل ساله‌ای که می‌گویند از بازماندگان ساعت ۲۱ شب ۳۱ شهریور هستند.

از ترس استعفا دادند و رفتند.

«اسمم را نزنید.» آنها که نمی‌خواهند نام و عکس‌شان جایی منتشر شود چند سال است به‌عنوان کارگر در معدنجو مشغول به کار شده‌اند؛ دو هفته در ماه و هر روز ۱۲ ساعت. یکی‌شان می‌گوید روزهایی که شیفت دارد از شهری که در آن ساکن است با اتوبوس‌هایی که شرکت برای کارگران در نظر گرفته راه می‌افتد تا پس از طی هزار کیلومتر سر کارش حاضر شود. درباره قرارداد کار و حقوقش می‌پرسیم: «قراردادها سه‌ماهه است و فقط ۲۰ روز بیمه رد می‌شود. هر چقدر کار کنیم و متراژ بیشتری بزنیم [استخراج کنیم] حقوق بیشتر می‌شود.» برای رفتن به تونل باید ۸۰۰ متر شیب را برود و ۵۰۰ متر هم افقی تا به دهانه کارگاه برسد. شیفت‌ها ۶ ساعته است و باید در هر نوبت‌ کاری یک تیم دونفره ۵ متر کار را جلو ببرند و استخراج کنند: «موقع شیفت‌ها انگار که در فرار بودیم. با فرار و عجله غذا می‌خوردیم. با عجله حمام می‌رفتیم. نهایت می‌توانستیم یک ساعت بخوابیم تا خودمان را به شیفت بعدی برسانیم.» از شب حادثه می‌گوید و از روزهای پس از حادثه و وضعیت کارگران معدن: «خیلی از بچه‌هایی که فوت شدند، دوستانم بودند. از یک روستا ۴ برادر از یک خانواده فوت شدند و یک خانواده دیگر هم ۲ برادر از دست داد. دست و دل‌مان به کارکردن نمی‌رود. همه ما با هم همشهری هستیم. همدیگر را می‌شناختیم. رفت‌وآمد خانوادگی داریم.» از بدن‌های سوخته و غیرقابل‌تشخیص کارگران کشته شده می‌گوید و از گاز متان که یک بلوک را منفجر کرده، دو کیلومتر جلوتر آمده، به بلوک B رسیده و ۲۰ کارگر این بخش را هم به کام مرگ کشانده: «یکی که از بچه‌ها که برای آوردن جنازه‌ها رفته بود می‌گفت موقع رسیدن گاز هر کدام‌شان در حالتی که بودند همان‌طوری انگار یخ‌زده بودند.» شرح وضعیت حرف‌هایی است که آیین‌نامه اخلاقی روزنامه‌نگاری اجازه نوشتنش را نمی‌دهد. می‌گوید همین‌ها باعث شده در یک ماه بعد از حادثه، از حدود ۲ هزار کارگر مشغول به کار، تنها ۷۰۰ نفر باقی بمانند: «خیلی‌ها از ترس جانشان استعفا دادند و رفتند.»

غمی به نام نان

آن‌طور که می‌گوید برای التیام روحی کارگران بازمانده نه روان‌شناس آورده‌اند و نه حتی پزشکی که آسیب‌های جسمی که در طول کار ایجاد شده مداوا کند: «از روز بعد از حادثه کار تعطیل نشده. تنها محل انفجار به خاطر وجود آوار تعطیل است. ایــن دردی را که ما از نبــود همکارانمان تجربــه می‌کنیم، هیچ‌کس نمی‌فهمد. ما همــه از حرف‌زدن ترس داریم. می‌ترسیم چیزی بگوییم و بعد از آن با ما برخوردی شــود. می‌ترسیم از ناایمنــی معدن چیزی بگوییم معدن تعطیل شود.»

آن‌طور که کارگر بازمانده توضیح می‌دهد هنوز ابزارها و امکاناتی که در معدن به کار می‌گیرند تغییر نکرده: «می‌گویند دستگاه جدید هشدار در گمرک است و می‌خواهند بیاورند. اگر دستگاه جدید آورده بودند این اتفاق نمی‌افتاد. به دستگاه قدیمی کسی توجه نمی‌کند می‌گویند این همیشه بوق می‌زند مشکلی نیست بروید سرکار! البته بعد از حادثه وضعیت‌مان بهتر شد. مثلاً آب حمام‌های خوابگاه را درست کردند. به ما ماسک دادند اما خب ماسک‌هایمان هم یکبار مصرف‌اند.»

سفیدی چشم‌ها از سیاهی گونه‌ها بیرون‌زده و خطوط روی پیشانی بیشتر از صورت یک مرد حدود سی‌ساله است. آنچه به چشم می‌آید دندان‌های پوسیده است؛ همان که می‌گوید برای آنها که مانده‌اند غم نان از هر چیزی مهم‌تر است: «چند فرزند دارم اگر یک روز بخواهند برای کارکردن به معدن بیایند حرفی نمی‌زنم. چاره‌ای ندارم خودم هم اگر حقوق بیشتری بدهند می‌مانم.»

کارگر دیگر سخت حرف می‌زند و اغلب سوال‌ها را بدون پاسخ می‌گذارد: «حتماً باید بمیریم که بنویسید؟» می‌گویم می‌نویسیم که دوباره اتفاق نیفتد، نمی‌خواهیم مرگ کارگران معدن یک موضوع عادی باشد. صدا با خشم از پشت زبان و از میان دندان‌های یکی‌درمیان مرد بیرون می‌آید: «دنبال چه می‌گردید؟ فقط شکل برده‌داری عوض شده. دیگر دل رفتن به داخل معدن را ندارم. حیف بچه‌ها!»

پرده دوم

همراه شورای اطلاع‌رسانی دولت به طبس آمده‌ایم. به امامزاده حسین بن موسی الکاظم(ع) شهر، محل دفن تعدادی از کارگران. جایی که قرار است مراسم چهلم کشته‌شدگان معدن با حضور مسئولان دولتی برگزار شود. صدای شیون خانواده‌ها بلندتر از صدای میکروفن صحن و سخنرانی مسئولان است و بنر بزرگ داخل صحن، عکس ۵۳ کارگری را نشــان می‌دهد که صبح روز اول مهر را ندیده‌اند.

۴۰ روز پس از فاجعه، سکوت هم به اشک و آه خانواده‌های کشته‌شدگان اضافه شده. اینجا هم حرف‌زدن درباره حادثه و روزهای پس از آن مشروط می‌شود به بی‌نام ماندن در رسانه.

آنچه از گفت‌وگو با زنان خانواده کارگران کشته‌شده دستگیرت می‌شود بی‌اهمیت ماندن مسئله توانمندسازی زنان مانند بسیاری دیگر از نقاط ایران است. مردان تنها نان‌آوران خانواده بوده‌اند و همین زندگی را پس از حادثه سخت‌تر کرده.

هیچ‌کدام از همسران کارگران قربانی که به سراغشان می‌روم شغل ندارند و آموزشی ندیده‌اند تا بتوانند در نبود مرد خانه گلیمشان را از آب بیرون بکشند. مستمری که در یک ماه گذشته داده‌اند کفاف زندگی را نمی‌دهد. حالا مشکلات مالی و دغدغه‌ اقتصاد خانواده اصل مسئله شده. رقمی که اغلب زنان می‌گویند در یک ماه گذشته به‌عنوان مستمری همسرانشان دریافت کرده‌اند میانگین ۱۰ میلیون تومان است. سابقه کاری کارگران کمتر از آن بوده که حقوق دریافتی پس از مرگ‌شان دست خانواده را بگیرد.

«حتماً باید بمیریم که بنویسید؟» می‌گویم می‌نویسیم که دوباره اتفاق نیفتد، نمی‌خواهیم مرگ کارگران معدن یک موضوع عادی باشد. صدا با خشم از پشت زبان و از میان دندان‌های یکی‌درمیان مرد بیرون می‌آید: «دنبال چه می‌گردید؟ فقط شکل برده‌داری عوض شده»

«اسمم را نمی‌آوری؟» زن چندبار جمله را تکرار می‌کند تا وقتی خیالش راحت می‌شود و حرف می‌زند: «مسئولان این چند وقت همدردی زیادی با ما داشتند اما مشکلات زندگی من با همدردی حل نمی‌شود. من مانده‌ام و دو پسرم. همسرم ۱۲ سال کار کرد و حدود ۱۶ میلیون حقوق می‌گرفت. مستمری‌مان را خیلی کم بریده‌اند و ۸ میلیون و ۹۰۰ تومان به ما پرداخت می‌کنند. با این پول چه کاری می‌توانم بکنم؟»

مرد اهل استان گلستان بود. ۱۵ روز به طبس می‌آمد در معدن‌کار می‌کرد و ۱۵ روز بعدی را به خانه برمی‌گشت. سه سال از ازدواجش گذشته بود که مرگ در معدن به سراغش آمد. زن که مانده سی‌ساله است، شغلی ندارد و یک پسر یک‌ساله از ازدواجش دارد: «۲ سال و شش ماه کار کرد، حالا ۷ میلیون تومان مستمری دریافت می‌کنم. اول زندگی‌مان بود و پرداخت کلی وام هم روی دستم مانده. گفته‌اند خانه می‌دهند و نصف پولش را پرداخت می‌کنند اما از پس پرداخت همین هم برنمی‌آیم.» گله دارد که عنوان شهید به کشته‌شدگان نداده‌اند: «مسئولان معدن حتی تسلیت نگفتند. گفتند حال روحی‌مان بد است، یعنی حالشان از ما هم بدتر است؟»

مرد حدودا سی سال داشت که ناایمنی معدن و انفجار گاز متان زندگی را از او گرفت. او در قسمت استخراج معدن کار می‌کرد و دوست داشت تنها پسرش درس بخواند و برای خودش کسی شود. زن ۳۲ساله است. در ۱۲ سالگی ازدواج کرده و یک پسر ۱۳ساله دارد و شغلی ندارد: «تنها یک درخواست دارم. می‌خواهم شغلی به ما بدهند تا روی پای خودمان بایستیم. می‌خواهم بتوانم تنها آرزوی همسرم را برآورده کنم.»

پرده اول

تمام حرف‌ و دغدغه‌های این یک ماه و ده روز پس از حادثه را دختر نوجوان یکی از کارگران کشته شده معدن در چند خط خلاصه می‌کند. او روبروی رئیس مجلس، وزیر راه و شهرسازی، وزیر صنعت، معدن و تجارت و باقی مسئولان دولتی ایستاده و با بغضی که فرومی‌خورد از روی برگه‌ای که در دست دارد می‌خواند: «پدرهای ما که رفتند اما سخنی با مسئولین دارم، شما می‌دانید چه بر سر این خانواده‌ها آمده و چگونه قرار است بدون سرپرست بزرگ شویم؟ خواهشمندم ترتیبی اتخاذ کنید که امنیت کاری مخصوصاً در این‌گونه معادن دقیق اجرا شود که دوباره شاهد داغدار شدن خانواده‌ها نباشیم.»

تحویل خانه به خانواده‌ها

غروب شده و اهالی روســتا جلوی در یکی از خانه‌ها جمع شده‌اند تا مسئولان دولتی از راه برســند. قرار است این خانه‌ تحویل بازماندگان یکی از کارگران قربانی معدنجو شود. فرزانه صادق مالواجرد، وزیر راه و شهرسازی به همراه محمدجعفر قائم پنــاه، معاون اجرایی دولت برای اهدای کلیــد خانه به داخل خانه می‌روند. یکی از همسران کارگران می‌گوید به ما گفتند قرار است به همه خانواده‌ها خانه بدهند نصف پولش را دولت داده و بقیه‌اش را دو سال بعد خودمان ماهی حدود دو میلیون پرداخت کنیم. اگــر این اتفــاق بیفتد نگرانی مــن به‌عنوان مادر خیلی کمتر می‌شود.

پیش‌ازاین مراسم قائم پناه در حاشیه مراسم چهلمین روز جان‌باختن معدن‌کاران طبس در جمــع خبرنگاران گفته بود حقوق و مسکن به خانواده‌های داغ‌دار معدن طبس در حال پرداخت و تحویل اســت و هرآنچه مقــررات تعیین کرده در حال انجام اســت. مســتمری آنان را هم افزایش دادیم و کارفرما برای برخی از فرزندان معدن‌کاران جان‌باخته طبس نیز شــغل در نظر گرفته اســت. وسایل زندگی و جهیزیه هم برای پنج تا شش نفر پرداخت شده است. امکاناتی را که الزم بــود، فراتر از قانون تحویل داده‌ایم و کمتر از آن نداده‌ایم. کمک‌های مالی به‌موقع انجام شــده تــا نگرانی‌های کسانی که همســر و سایه‌سر خود را ازدست‌داده‌اند تا حدی برطرف شــود.

نویسندگان

معدنجو هنوز بوی مرگ می‌دهد (19304)

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *