
روایت زندگیهایی که به امید مهاجرت به تعویق افتادند.
«هنوز نرفتی؟»، «پس کی میری؟». اینها دیگر سؤالات سادهای نیستند؛ پرسشهای آزاردهندهای برای کسانی هستند که در وطن خود احساس غربت میکنند. شهریور و مهر، که زمانی فصل بازگشت و شروع دوباره بود، حالا به فصل تلخ رفتنها و خداحافظیها تبدیل شده است. اما برای بسیاری، همین رفتن هم دیگر آسان نیست. قوانین سختگیرانهتر مهاجرتی، تحریمهای بینالمللی و فروپاشی اقتصادی، رؤیای رفتن را برای عدهی زیادی به تعویق انداخته یا ناممکن کرده است. این وضعیت، یک گروه اجتماعی جدید و بزرگ را به وجود آورده است: جمعیتی که نه میتوانند بمانند و نه توان رفتن دارند؛ گروهی که در سالن انتظار ترمینال بزرگی به نام ایران، معطل و سرگردان ماندهاند.
این متن، مهاجرت در ایران را نه صرفاً یک آمار خروج، بلکه یک بحران عمیق امید و تعلق خاطر معرفی میکند. موضعگیری اصلی آن این است که فاصله عظیم میان «میل به مهاجرت» و «اقدام عملی» برای آن، گروه اجتماعی جدیدی ایجاد کرده که از نظر ذهنی در یک «ترمینال» زندگی میکنند نه «خانه». این استعاره نشان میدهد که بیثباتی اقتصادی و سیاسی، زندگی روزمره را برای بسیاری به یک وضعیت تعلیق و انتظار دائمی تبدیل کرده که در آن، تمام فعالیتها ابزاری برای «رفتن» میشوند و فرد در یک غربت درونی، از زمان حال خود کنده شده و در رؤیای گریزی زندگی میکند که شاید هرگز محقق نشود.
آنهایی که نرفتند
گرچه همواره از افزایش مهاجرت و رفتن ایرانیان از کشور میشنویم، اما نکتهی کلیدی آن است که علیرغم این افزایش، فاصلهای عمیق میان «میل به مهاجرت» و «اقدام عملی» برای آن وجود دارد. شاید تکاندهندهترین واقعیت در مورد این پدیده، همین شکاف عظیم باشد. بر اساس پیمایشهای «سالنامه مهاجرتی ایران ۱۴۰۱»، «سودای مهاجرت» به یک اپیدمی فراگیر در میان اقشار مختلف، از کارکنان و مدیران گرفته تا دانشجویان و پزشکان، تبدیل شده است که ریشه در بیثباتی اقتصادی و شیوه حکمرانی دارد. با این حال، موانع جدی مالی، بوروکراتیک و خانوادگی باعث میشود که این میل گسترده به ندرت به اقدام عملی منجر شود.
پیمایش رصدخانه مهاجرتی در «سالنامه مهاجرتی ایران ۱۴۰۱»، به وضوح این فاصله را نشان میدهند:

همانطور که نمودار بالا نشان میدهند، میل به مهاجرت (میله بلندتر) در تمام گروههای بررسیشده، از جمله دانشجویان، پزشکان و کارآفرینان، یک احساس فراگیر و قدرتمند است. در مقابل، اقدام عملی برای مهاجرت (میله کوتاهتر) به شکل قابل توجهی کمتر است که نشاندهنده وجود موانع جدی بر سر راه تحقق این میل است. برای مثال، در حالی که نزدیک به نیمی از دانشجویان و فارغالتحصیلان رفتن را یک برنامه قطعی میدانند، تنها ۱۳ درصد از آنها موفق به برداشتن گامهای عملی برای خروج شدهاند.
این فاصله معنادار، وضعیت گروهی بزرگ از جامعه را به نمایش میگذارد که اگرچه در «سودای رفتن» به سر میبرند، اما در عمل در یک وضعیت تعلیق و انتظار باقی ماندهاند.
«مهاجران خیالی»
امید آسایش پژوهشگر ایرانی در حوزه مطالعات مهاجرت و جامعهشناسی است که تمرکز اصلی آثارش بر ابعاد ذهنی و فرهنگی مهاجرت، بهویژه در ایران، قرار دارد. او در مقالهای با عنوان «انسان مهاجر در برابر انسان ضد مهاجر: ظهور ناتوانی ناخواسته در جابهجایی در ایران و پیامدهای آن»، به بررسی شکاف میان میل به مهاجرت و امکان واقعی مهاجرت پرداخته است. این پژوهش با معرفی مفاهیمی چون هومو امیگراتوروس (انسانِ در آستانهی مهاجرت) پدیدهای را توصیف میکند که در آن بخش بزرگی از جامعه در وضعیت «مهاجرت خیالی» زندگی میکنند؛ یعنی در ذهن و برنامهریزی روزمره خود آمادهی رفتناند، اما عملاً قادر به جابهجایی نیستند.
مهاجران خیالی به بخش بزرگی از جامعه اشاره دارد که اگرچه هرگز کشور را به صورت فیزیکی ترک نمیکنند، اما از نظر ذهنی و عاطفی در وضعیت انتظار برای مهاجرت به سر میبرند. این گروه، جمعیتی بسیار بزرگتر از مهاجران واقعی را تشکیل میدهند که میل شدید به مهاجرت دارند اما این خواسته ممکن است «هیچگاه محقق نشود». ویژگی اصلی این گروه، فعل رفتن نیست، بلکه ذهنیت زندگی در یک حالت گذار و موقتی است؛ وضعیتی که در آن، رفتن همواره گزینه اصلی روی میز تلقی میشود، حتی اگر هرگز به مرحله اقدام نرسد.
تأثیر این گروه بر جامعه بسیار عمیق است، نه به خاطر اینکه میروند، بلکه دقیقاً به این دلیل که میمانند اما با ذهنیت رفتن زندگی میکنند. پژوهش آسایش این تأثیر را با تمثیل شهری توضیح میدهد که ساکنانش دائماً در رؤیای زندگی در شهری دیگر هستند.
ایران به مثابه ترمینال
غالباً، کشور و محل زندگی به عنوان «خانه» در ذهن ما فهمیده میشود؛ فضایی سرشار از حس تعلق، امنیت و ثبات که آینده در آن ساخته میشود. اما وضعیت جدید انتظار و تعلیق طولانیمدت برای مهاجرت، این مفهوم را دگرگون کرده است. برای جمعیتی بزرگ که در سودای رفتن به سر میبرند، ایران دیگر خانه نیست، بلکه به یک دوره اقامت موقت تبدیل شده که بیشباهت به ماندن در سالن انتظار یک ترمینال نیست.
«خانه» نماد تعلق، امنیت، صمیمیت و فضایی برای ساختن آینده است. در مقابل، «ترمینال» یک «غیرمکان» موقتی و بیهویت است که تنها برای عبور و انتظار طراحی شده است. وقتی فردی جامعه خود را دیگر خانه نمیبیند و آن را به یک ترمینال تشبیه میکند، در واقع از نظر ذهنی و عاطفی از آنجا کنده شده است. در این وضعیت، او خود را نه یک شهروند با حق و مسئولیت، بلکه یک «مسافر» موقت میبیند که تمام زندگیاش در خدمت «رفتن» قرار میگیرد و هر لحظه منتظر رسیدن پرواز بعدی برای گریز از وضعیتی است که دیگر آن را متعلق به خود نمیداند.
فقدان احساس تعلق
در ترمینال، وابستگی یک امر منفی است. هر چیزی که فرد را زمینگیر کند—یک رابطه عاطفی، یک تعهد شغلی—به یک «سرعتگیر» یا «بَند» تبدیل میشود که او را از قطار جا میگذارد. این ترس از تعلق، فرد را به سمت روابط موقت و بیثبات سوق میدهد. این نگاه، مهاجرت را از یک «انتخاب» به یک «گریز» تبدیل میکند؛ مشابه «قلاب انداختن برای بیرون کشیدن خود از چاه»، در این وضعیت، دیگر «کجا رفتن» مهم نیست؛ «خودِ رفتن» و خلاص شدن از وضعیت فعلی، به هدف اصلی تبدیل میشود.
زمان حال ارزش ذاتی خود را از دست میدهد و تماماً در خدمت آیندهای نامعلوم، یعنی «رفتن»، قرار میگیرد. فرد در یک برزخ دائمی از بلاتکلیفی و بیقراری به سر میبرد، زیرا زندگی واقعی به بعد از مهاجرت موکول شده است. تمام فعالیتها، از تحصیل گرفته تا کار، دیگر برای بهبود کیفیت زندگی در لحظه حال نیستند، بلکه به ابزاری برای پر کردن زمان انتظار و آماده شدن برای سفری تبدیل میشوند که شاید هرگز آغاز نشود. این توقف زمان، فرد را از اکنون خود بیگانه کرده و او را در یک وضعیت اضطرابآور دائمی نگه میدارد، جایی که تنها با «ویزا شدن» عقربههای ساعت دوباره به حرکت درمیآیند.
توشههای سفر
وقتی ذهنیت ترمینالی حاکم میشود، تمام زندگی روزمره به یک پروژه بزرگ برای «اپلای کردن» و رفتن تبدیل میشود. هر کنش، رابطه و تصمیمی، ارزش ذاتی خود را از دست داده و به ابزاری برای رسیدن به هدف نهایی تقلیل مییابد.
فعالیتها دیگر برای لذت یا رشد شخصی نیستند، بلکه به «ملزومات سفر» تبدیل شدهاند. درس خواندن برای مقاله، مقاله برای رزومه، رزومه برای پذیرش، و پذیرش برای رفتن. این منطق ابزاری، لذت و معنا را از زندگی روزمره میرباید. همین امر اقتصاد بزرگی را حول این «توشه بستن» شکل داده است؛ بازار داغ کلاسهای زبان، کارگاههای مهارتآموزی و مؤسسات مهاجرتی، همگی از این میل فراگیر تغذیه میکنند و اصرار بر دریافت گواهینامه برای هر دوره، نشاندهنده همین نگاه ابزاری است.
در نهایت، استعاره «ترمینالی شدن زندگی روزمره» یک تشخیص استعاری از یک بحران عمیقتر است: بحران امید. این وضعیت زمانی رخ میدهد که افراد، به خصوص نسل جوان و تحصیلکرده، چشماندازی برای ساختن آینده مطلوب خود در داخل کشور نمیبینند. در چنین شرایطی، فرد نه تنها از آینده، بلکه از زمان حال خود نیز کنده شده و در یک برزخ دائمی از انتظار، اضطراب و بیقراری زندگی میکند و ساختن یک فانتزی از زندگی بهتر در آینده، تنها راهی است که به او کمک میکند تا رنج امروز را تحمل کند.