
ماجرای فرو افتادن یک واژه در شکاف مرکز و حاشیه
واژهها در طول دورۀ حیاتشان تحت تأثیر تحولات اجتماعی و فرهنگی دستخوش تغییرات ظاهری و معنایی گوناگون میشوند. برای نمونه «شوخ» در روزگار ما به معنی بذلهگو بهکار میرود، در حالی که در گذشته به معنی چرک بوده و در کاربرد استعاری به فردی گفته میشده که الفاظ ناشایست به کار میبَرَد. اما معنی آن در طول زمان دگرگون شده است. گاهی اوقات با ظهور واژۀ تازه یا ورود عنصر فرهنگی جدید بار معنایی واژه تحت تأثیر قرار میگیرد، مانند «سرخاب» که با ورود «رژ ِ گونه» بار معنایی فرودست یا منفی پیدا کرده است. از دیگر اتفاقات جالبی که برای معنی کلمهها ممکن است بیفتد کوچک شدن گسترۀ معنایی یا اختصاصی شدن آن است. به این ترتیب که واژه در گذر زمان بخشی از معنی خود را از دست میدهد و از فراگیریاش کاسته میشود، مانند «داور» که در مقایسه با «قاضی» حوزه کاربردش محدود شده است. اینها همگی نمونههایی راهگشا برای پی بردن به تحولات معنایی واژهها در طول زمان هستند اما واژهای که میخواهیم در این متن از آن سخن بگوییم داستان تحول معناییِ یک واژۀ دیگر است.